عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
بیا باران شو و جاری شو و بردار سدها را
به پیکارِ «نخواهد شد» بیاور «میشود»ها را
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
ای یکهسوار شرف، ای مردتر از مرد!
بالایی من! روح تو در خاک چه میکرد؟