غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد