بُرونِ در بنه اینجا هوای دنیا را
درآ به محفل و برگیر زاد عقبا را
حشمت از سلطان و راحت از فقیر بینواست
چتر از طاووس، لیک اوج سعادت از هُماست
هر که راهی در حریم خلوت اسرار داشت
دل برید از ماسوا، سر در کمندِ یار داشت
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
ازل برای ابد ملک لایزالش بود
چه فرق میکند آخر، که چند سالش بود