پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم