غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است