غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
قرآن که کلام وحده الا هوست
آرامش جان، شفای دلها، در اوست