همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر
زن، رشک حور بود و تمنّای خود نداشت
چون آسمان نظر به بلندای خود نداشت