سجاد! ای به گوشِ ملائک، دعای تو
شب، خوشهچینِ خلوت تو با خدای تو
ای پر سرود با همۀ بیصداییات
با من سخن بگو به زبان خداییات
پیراهن سپید ستاره سیاه بود
تابوت شب روان و بر آن نعش ماه بود
پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او...
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
ای ریخته نسیم تو گلهای یاد را
سرمست کرده نفحهٔ یاد تو باد را