ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
لحظهاى در خود فنا شو تا بقا پيدا كنى
از منيّتها جدا شو تا منا پيدا كنى
اگر خواهی ای دل ببینی خدا را
نظر کن تو آیینۀ حقنما را
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد