میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
غریبه! آی جانم را ندیدی؟
مه هفت آسمانم را ندیدی؟
لحظهاى در خود فنا شو تا بقا پيدا كنى
از منيّتها جدا شو تا منا پيدا كنى
اگر خواهی ای دل ببینی خدا را
نظر کن تو آیینۀ حقنما را
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
این چه خروشیست؟ این چه معمّاست؟
در صدف دل، محشر عظماست
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی