هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
ای یکهسوار شرف، ای مردتر از مرد!
بالایی من! روح تو در خاک چه میکرد؟
لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید
همّت ای جان که دل از بند هوا بگشاییم
بال و پر سوی سعادت چو هما بگشاییم