آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد