شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم