حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
ای غم، تو که هستی؟ از کجا میآیی؟
هر دم به هوای دل ما میآیی
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
زینب صُغراست او؟ یا مادر کلثوم بوده؟
یا خطوط درهم تاریخ نامفهوم بوده؟
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
از نو شکفت نرگس چشمانتظاریام
گل کرد خارخار شب بیقراریام