روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی