غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی