او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
خدا در شورِ بزمش، از عسل پر کرد جامت را
که شیرینتر کند در لحظههای تشنه کامت را
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟