سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت