حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
گر بر سر نفس خود امیری، مردی
ور بر دگری نکته نگیری، مردی
دل گفت مرا علم لَدُنّی هوس است
تعلیمم کن اگر تو را دسترس است
زینب صُغراست او؟ یا مادر کلثوم بوده؟
یا خطوط درهم تاریخ نامفهوم بوده؟
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
سر تا به قدم آینۀ حسن خدایی
کارش ز همه خلق جهان عقدهگشایی
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها
ای همه جا یار رسولِ خدا
محرم اسرار رسولِ خدا
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم