چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
کربلا را میسرود اینبار روی نیزهها
با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزهها
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش