سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
ای آینهدار پنج معصوم!
در بحر عفاف، دُرّ مکتوم
یکی اینسان، یکی اینگونه باید
که شام و کوفه را رسوا نماید
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام