سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
بیدل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست
با ظلم بجنگ، حرف مظلوم این است
راهی که حسین کرده معلوم این است
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام