ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی