پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده