داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
بهسوی علقمه رفتم که تشنهکام بیایم
وَ سر گذاشته بر دامن امام بیایم
دلم تنهاست، ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست