علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
محبوبۀ ذات پاک سرمد زهراست
جان دو جهان و جان احمد زهراست
به بوسه بر قدمت چشم من حسادت داشت
به حیرتم که چرا خاک این سعادت داشت؟
آمیخته چون روح در آب و گل ماست
همواره مقیم دل ناقابل ماست
اگرچه «تحتِ کسا» یک حدیث جای تو بود
همیشه قلب رسول خدا کسای تو بود
هیچکس اینجا نمیفهمد زبان گریه را
بغض میگیرد ز چشمانم توان گریه را
دل غریب من از گردش زمانه گرفت
به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت
گهواره نیست کودکیات را فلک؟ که هست
فرمانبر تو نیست سما تا سمک؟ که هست
مرا به خانۀ زهرای مهربان ببرید
به خاكبوسی آن قبر بینشان ببرید
توان واژه کجا و مدیح گفتن او؟
قلم، قناری گنگیست در سرودن او