ز عمق حنجره بر بام شب اذان میگفت
حدیث درد زمین را به آسمان میگفت
این جشنها برای من آقا نمیشود
شب با چراغ عاریه فردا نمیشود!
خوش باد نوایی که تواَش نغمهزن آیی!
صد سینه صدف داری اگر در سخن آیی!
اگرچه غايبى، امّا حضورِ تو پيداست
چه غيبتىست؟ كه عطرِ عبور تو پيداست