شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد