مرگ بر تازیانهها
تازیانههای بیامان، به گردههای بیگناه بردگان
دلتنگی همیشۀ بابا علی علی!
سردارِ لشکر من تنها علی علی!
در این کشتی درآ، پا در رکاب ماست دریاها
مترس از موج، بسم الله مجراها و مُرساها
جنّت نشانی از حرم توست یا حسن
فردوس سائل کرم توست یا حسن
عشق، هر روز به تکرار تو برمیخیزد
اشک، هر صبح به دیدار تو برمیخیزد
پرده برمیدارد امشب، آفتاب از نیزهها
میدمد یک آسمان خورشید ناب از نیزهها
کوه عصیان به سر دوش کشیدم افسوس
لذت ترک گنه را نچشیدم افسوس
آری همین امروز و فردا باز میگردیم
ما اهل آنجاییم، از اینجا باز میگردیم
شبی نشستم و گفتم دو خط دعا بنویسم
دعا به نیت دفع قضا بلا بنویسم
زود بیدار شدم تا سرِ ساعت برسم
باید اینبار به غوغای قیامت برسم
ای شیرخدا و اسد احمد مختار
در بدر و احد لشکر حق را سر و سردار
جان آمده رفته هیجان آمده رفته
نام تو گمانم به زبان آمده رفته
از غربتت اگرچه سخنهاست یا علی
دنیا دگر بدون تو تنهاست یا علی
دوباره گفتم: دیگر سفارشت نکنم
دوباره گفتم: جان تو و حسین، پسر!
قرار بود که عمری قرار هم باشیم
که بیقرار هم و غمگسار هم باشیم