میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
ای خاک ره تو خطّۀ خاک
پاکی ز تو دیده عالم پاک
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
چشمۀ خور در فلک چارمین
سوخت ز داغ دل امّالبنین
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
گر سوى ملک عدم باز بیابى راهى
شاید از سرّ وجودت بدهند آگاهى
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی
دختر فکر بکر من، غنچۀ لب چو وا کند
از نمکین کلامِ خود حقِ نمک ادا کند