پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
به قرآنی که داری در میان سینهات سوگند
که هرگز از تو و از خاندانت دل نخواهم کند
شبیه کوه پابرجایم و چون رود سیّالم
به سویت میدوم با کودکانی که به دنبالم
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
رد میکنی شاید پس از زنگ دبستان
طفل کلاس اولی را از خیابان
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
خستهام از راه، میپرسم خدایا پس کجاست؟
شهر... آن شهری که می گویند:«سُرَّمَن رَءا»ست
از شهر من تا شهر تو راهی دراز است
اما تو را میبیند آن چشمی که باز است
آرزوی کوهها یک سجدۀ طولانیاش
آرزوی آسمان یک بوسه بر پیشانیاش