تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست
فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
نه جسارت نمیکنم اما
گاه من را خطاب کن بانو
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن
دور و بر خود میكشی مأنوسها را
اِذن پریدن میدهی طاووسها را