ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست
فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
نه جسارت نمیکنم اما
گاه من را خطاب کن بانو
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
دور و بر خود میكشی مأنوسها را
اِذن پریدن میدهی طاووسها را
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت