پیشانیات
از میان دیوار میدرخشد
به گونۀ ماه
نامت زبانزد آسمانها بود
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست
فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
نه جسارت نمیکنم اما
گاه من را خطاب کن بانو
روز عاشوراست
کربلا غوغاست
دور و بر خود میكشی مأنوسها را
اِذن پریدن میدهی طاووسها را