ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست
فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند
نه جسارت نمیکنم اما
گاه من را خطاب کن بانو
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
دور و بر خود میكشی مأنوسها را
اِذن پریدن میدهی طاووسها را