رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست
فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست
نه جسارت نمیکنم اما
گاه من را خطاب کن بانو
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
دور و بر خود میكشی مأنوسها را
اِذن پریدن میدهی طاووسها را