گاهگاهی به نگاهی دل ما را دریاب
جان به لب آمده از درد، خدا را، دریاب
در کربلا شد آنچه شد و کس گمان نداشت
هرگز فلک به یاد، چنین داستان نداشت
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
قلم به دست گرفتم، خدا خدا بنویسم
به خاطر دل خود، نامهای جدا بنویسم
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم