عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود