شهر مدینه، شهر رسول مکرم است
آنجا اگر که جان بِبَری رونما کم است
امشب شکوه عشق جهانگیر میشود
روح لطیف عاطفه تصویر میشود
ای ماه، ای چراغ فروزان راه من
ای آشنای زمزمه و اشک و آه من
امشب ردیف شد غزلم با نمیشود
یا میشود ردیف كنم یا نمیشود
وا کن به انجماد زمین چشمهات را
چشمی که آب کرده دل کائنات را
شد وقت آنكه از تپش افتند كائنات
خورشید ایستاد كه «قد قامتِ الصّلاة»
ماهی که یادگار ز پنج آفتاب بود
بر چهرهاش ز عصمت و عفت نقاب بود