برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم