ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
در این حریم هر که بیاید غریب نیست
هرکس که دلشکسته بُوَد بینصیب نیست
نه دعبلم نه فرزدق که شاعرت باشم
که شاعرت شده، مقبول خاطرت باشم
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است