همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
این اشکها به پای شما آتشم زدند
شکر خدا برای شما آتشم زدند
مولای ما نمونۀ دیگر نداشتهست
اعجاز خلقت است و برابر نداشتهست
همسایه، سایهات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
عصر یک جمعهٔ دلگیر
دلم گفت بگویم بنویسم
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یکدم سپر شوند برای برادرش
دگر چه باغ و درختی بهار اگر برود
چه بهره از دل دیوانه یار اگر برود
نگاه کودکیات دیده بود قافله را
تمام دلهرهها را، تمام فاصله را
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر
جمعهها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد