میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
این اشکها به پای شما آتشم زدند
شکر خدا برای شما آتشم زدند
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
مولای ما نمونۀ دیگر نداشتهست
اعجاز خلقت است و برابر نداشتهست
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
همسایه، سایهات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
عصر یک جمعهٔ دلگیر
دلم گفت بگویم بنویسم
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یکدم سپر شوند برای برادرش
نگاه کودکیات دیده بود قافله را
تمام دلهرهها را، تمام فاصله را
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی
جمعهها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد