میوزد در کربلا عطر حضور از قتلگاه
میکند انگار خورشیدی ظهور از قتلگاه
این اشکها به پای شما آتشم زدند
شکر خدا برای شما آتشم زدند
فردا که بر فراز نِی افتد گذارمان
حیرتفزای طور شود جلوهزارمان
دلم از شبنشینیهای زلفش دیر میآید
مسیرش پیچ در پیچ است و با تأخیر میآید
مولای ما نمونۀ دیگر نداشتهست
اعجاز خلقت است و برابر نداشتهست
عصر یک جمعهٔ دلگیر
دلم گفت بگویم بنویسم
دلی که الفت دیرینه با بلا دارد
همیشه دست در آغوشِ اِبتلا دارد
نگاه کودکیات دیده بود قافله را
تمام دلهرهها را، تمام فاصله را
خدا مرا ز ولای علی جدا نکند
من و خیال جدایی از او؟ خدا نکند
جمعهها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد