یا علی گفتم همه درها به رویم باز شد
یا علی گفتم، چه شیرین شعر من آغاز شد
ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
یا علی! این کیست میآید شتابان سوی تو؟
با قدی رعنا و بازویی چنان بازوی تو؟
دستهایت را که در دستش گرفت آرام شد
تازه انگاری دلش راضی به این اسلام شد
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده