اذان میافکند یکباره در صحرا طنینش را
و بالا میزند مردی دوباره آستینش را
من در همین شروع غزل، مات ماندهام
حیران سرگذشت نفسهات ماندهام
وادی به وادی میروم دنبال محمل
آهستهتر ای ساربان! دل میبری، دل
چشمه چشمه تشنگی، زائران! بیاورید
نام آبِ آب را بر زبان بیاورید
چون دید فراز نی سرش را خورشید
بر خاک تن مطهرّش را خورشید