سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
ای ساقی سرمست ز پا افتاده
دنبال لبت آب بقا افتاده
غریبه! آی جانم را ندیدی؟
مه هفت آسمانم را ندیدی؟
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
این چه خروشیست؟ این چه معمّاست؟
در صدف دل، محشر عظماست
ای دل به مهر داده به حق! دل، سرای تو
وی جان به عدل کرده فدا! جان، فدای تو
اين ماه، ماهِ ماتم سبط پيمبر است؟
يا ماه سربلندى فرزند حيدر است؟