آنکه در خطّۀ خون، جان به ره جانان داد
لبِ لعلش به جهانِ بشریّت جان داد
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
این شنیدم که چو آید به فغان طفل یتیم
افتد از نالۀ او زلزله بر عرش عظیم
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
کسی که جان عزیزش، عزیز، پیشِ خداست
به جان هرچه عزیز است، سیدالشهداست
ای امیر مُلک شأن و شوکت و عزم و شهامت
تا قیامت همّت مردانه خیزد از قیامت
مرد آزاده حسین است که بود این هدفش
که شود کشته ولی زنده بماند شرفش
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید