توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
مسیح، خوانده مرا، وقت امتحان من است
زمان، زمانِ رجزخوانی جوان من است
خدایا دلی ده حقیقتشناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس
غم با نگاه خیس تو معنا گرفته
یک موج از اشک تو را دریا گرفته