به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
در سرم پیچیده باری، های و هوی کربلا
میروم وادی به وادی رو به سوی کربلا
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
روز عاشوراست
کربلا غوغاست
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود